شهید حاج حسین خرازی؛
هرچه که میکشیم وهرچه که بر سرمان می آید از نافرمانی خداست وهمه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.
نخواهیم گذاشت که دوباره مولایمان بگوید أین عمار؟
شهید غلامحسین افشردی معروف به شهید حسن باقری
در عملیات بیت المقدس در عرض یك هفته پنج بار محل استقرار تیپ ولی عصر(عج) را عوض كردند. فرماندهان از این تعویض مكان خسته شده و لب به اعتراض گشودند. آنها به سراغ حسن باقری رفتند و شكایت خود را مطرح كردند و گفتند : «امكانات نداریم، دیگر به هیچ وجه از محل فعلی تكون نمی خوریم، هر چی می خواد بشه! مگه بالاتر از سیاهی هم رنگی هست؟»
شهید باقری خیلی آرام اما قاطع جواب داد : «بله كه هست! بالاتر از سیاهی، سرخی خون شهیده كه روی زمین ریخته می شه.»
گفتند : «ما قوه محركه می خوایم، امكانات نیست!» حسن ادامه داد : «قوه ی محركه شماخون شهداست.» بعد هم با لحنی امیدوارانه از موفقیت در جنگ حرف زد و آنها را آرام و قانع كرد. صحبت های او همچون آب سردی بود كه روی بدن آنها ریخته شد و دیگر نتوانستند چیزی بگویند...
برگرفته از كتاب «من اینجا نمی مانم» نوشته علی اكبری نشر یا زهرا
شـادی روح شــهدا صــلوات
سلام حاج یدالله
صبح روز اول بهمن ماه 65 بود . شب قبل را تا صبح با حاج یدالله تو كانال پرورش ماهی بودم. 10 روزی از شهادت حاج حسین گذشته بود و هنوز كسی لبخندی رو صورت حاجی ندیده بود. بد جوری بی طاقت شده بود و مدام تو خودش بود. تازه هوا كمی روشن شده بود كه یك رزمنده ی بسیجی به طرف حاج یدالله آمد و گفت: برادر كلهر، من دیشب خواب دیدم حاج حسین میر رضی سر راهی ایستاده، جلو رفتم و به او سلام كردم و گفتم: حاج حسین مگه تو شهید نشدی؟ اینجا چه می كنی؟
گفت : چرا من شهید شدم، اما منتظر كسی هستم.
پرسیدم : منتظر چه كسی؟
گفت : قرار است حاج یدالله بیاید، منتظر او هستم.
حالت حاج یدالله دگرگون شد، او كه پس از حاج حسین لبخندی به لب نیاورده بود خنده ای شیرین بر لبانش نشست و دست چپش را كه سالم بود دور گردن بسیجی حلقه نموده و از پیشانی او بوسه ای گرفت.
هنوز ظهر نشده بود كه خبر شهادت علمدار لشكر 10 سیدالشهدا (علیه السلام) را آوردند.
راوی: حاج احمد شجاعی
شـادی روح شــهدا صــلوات
برچسب ها: شهید حاج یدالله کلهر، شهید یدالله کلهر، شهید کلهر، یدالله کلهر، شهید حاج حسین میر رضی، شهید حسین میر رضی، شهید میر رضی حسین میر رضی، حاج احمد شجاعی، احمد شجاعی،
ای شهید ، ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود برنشسته ای!
دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش...
"سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی"
شـادی روح شــهدا صــلوات
شهید مهدی زین الدین
صبح شروع عملیات با شهید زین الدین قرار داشتیم. مدتی گذشت اما خبری نشد. داشتیم نگران میشدیم كه ناگهان یك نفربر زرهی ، پیش رویمان توقف كرد و آقا مهدی پرید بیرون. با تبسمی بر لب و سر و رویی غبار آلود. ما را كه دید ، خندید و گفت : «عذر میخواهم كه شما را منتظر گذاشتم. آخر میدانید ، ما هم جوانیم و به تفریح احتیاج داریم. رفته بودم خیابانگردی ...» گفتم : «آقا مهدی . كدام شهر دشمن را میگشتی؟» قیافه جدیتری به خود گرفت و ادامه داد : «از آشفتگیشان استفاده كردم و تا عمق پنجاه كیلومتری خاكشان پیش رفتم. برای شناسایی عملیات بعدی.» سپس گردنش را كمی خم كرد و با تبسم گفت : «ما كه نمیخواهیم اینجا بمانیم. تا كربلا هم كه راه الی ماشاء الله زیاد است.»
راوی : محمد جواد سامی
منبع : كتاب افلاكی خاكی
شـادی روح شــهدا صــلوات
برچسب ها: شهید مهدی زین الدین، شهید زین الدین، مهدی زین الدین، زین الدین، محمد جواد سامی، كتاب افلاكی خاكی،
شهید مهدی باکری
آقای مهدی من را به عنوان مسئول تداركات لشكر انتخاب كرده بود. انباردارمان آمد و به من گفت :«یك بسیجی اینجاست كه اندازه ده نفر كار می كند، هیچی هم نمی خواهد؛ نه مرخصی، نه تشویقی. اگر می شود این نیرو را بدهید به من.»
گفتم:«این نیرو كه تو می گویی كیست؟» گفت : «الان دارد گونی خالی می كند. به جای یكی هم دوتا دوتا گونی می برد توی انبار.» گفتم : «برویم ببینیمش.» انباردار گفت : «آنجاست، او را می گویم.»
فاصله كمی زیاد بود و او هم مشغول كار كردن. جلوتر رفتیم. هنوز به آنها نرسیده بودیم كه دیدم كسی را كه از او تعریف و تمجید می كند، آقا مهدی است. همین كه من او را دیدم، او هم من را دید و بلافاصله با اشاره چشم و ابرو به من فهماند كه چیزی نگویم. جلوتر كه رفتیم، گفت : «هیچی نگو، بگذار كارم را انجام بدهم.»
اما من اصلا توی حال خودم نبودم، با این حال حرفی نزدم؛ تا اینكه بار تمام شد. دیگر طاقتم تمام شده بود، رفتم به انبار دار گفتم : «هیچ می دانی این بسیجی كه به كار گرفتی كیست؟» گفت : « نه، كیه مگر؟» گفتم : «او آقا مهدی فرمانده لشكر است.» انباردار از خجالت آب شده بود. دوست داشت زمین دهان باز كند و او را ببلعد.
رفت سراغ آقا مهدی و از او عذر خواهی كرد و می خواست دستش را ببوسد كه آقا مهدی اجازه نداد و گفت : «شما من را وادار نكردید، من وظیفه خودم می دانستم كه به شما كمك كنم. اصلا خودت را ناراحت نكن. بعد به من گفت : «مرد حسابی چی می شد حالا دندان روی جگر می گذاشتی و حرف نمی زدی؟»
منبع: کتاب خاطرات ناب
شـادی روح شــهدا صــلوات
برچسب ها: شهید مهدی باكری
مرد خاکستری اصلاحات (سید محمد موسوی خوئینی ها) پس از خاکستر شدن آتش فتنه، بار دیگر فعالیت خود را با به کار بردن واژه «انتخابات آزاد» آغاز میکند.
خوئینیها: انتخابات مجلس، آزاد باشد!
خوئینیها، استعمال کلید واژه «انتخابات آزاد» را از سال 90 آغاز کرد؛ وی در پاسخ به سوال یکی از کاربران سایت خود درباره حضور در انتخابات دوره نهم مجلس شورای اسلامی میگوید: « با همه شرائط نامطلوبی که حاکمیت ایجاد کرده است اگر همین امروز هم آماده برگزاری انتخابات آزاد باشد که تنها آراء مردم تعیین کننده سرنوشت آن باشد- نه سلیقه و خواست این و آن...- قطعاً ما در انتخابات شرکت میکنیم زیرا که شرکت در انتخابات حق تمام فرد فرد مردم ایران است».
* خوئینیها برای دفع خطرها راهکار میدهد!
وی دیماه همان سال(90) نیز در دیدار گروهی از فعالان دانشجویی دانشگاه تهران بار دیگر برای مسئولان نظام خط و نشان میکشد که «اگر ما در انتخابات مجلس حضور نیابیم سکه انتخابات از رونق میافتد»
خوئینیها در این دیدار تاکید میکند: «خب انتخابات در پیش است. مشکلات خارجی را که داریم. همه نگرانند که چه اتفاقی خواهد افتاد؟ خوب عاقلانه این است که برای این که این خطرها از کشور دفع شود، بهترین راه برگزاری یک انتخابات آزاد و باشکوه است. در این صورت همه حساب کارشان را خواهند کرد، یعنی وقتی کشوری را ببینند که در امور سیاسی خود یک مشارکت گسترده و وسیع دارد و مردمی که با هم انسجام و وحدت دارند، دشمن دست و پایش میلرزد».
* خوئینیها: موسوی و کروبی در صحنه انتخابات حاضر شوند!
مدیرمسئول روزنامه توقیف شده سلام، در دیدار با اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران که مهرماه سال جاری(91) برگزار شد با بیان اینکه اگر انتخابات آزاد در کار باشد میتوان به آن فکر کرد، مدعی میشود: «باید شخصیتهایی مثل آقای مهندس موسوی و جناب آقای کروبی بتوانند در صحنه انتخابات حاضر شوند».
خوئینیها با بحرانی جلوه دادن فضای کشور در حقیقت هدف اصلی خود را از مطرح کردن انتخابات آزاد بیان کرده و به نوعی آزادی سران فتنه را شرط برگزاری انتخابات آزاد دانست! و حتی بعد از آن در سخنان مختلفی، بارها کلمه انتخابات آزاد را در قالبی که به نظر می رسد مانیفستی 10 گانه پیرامون این کلمه است، مطرح کرد.
گوشههايی از خاطرات امام خامنهای از والدهی مكرمهشان
1
پدر و مادرم، پدر و مادر خيلى خوبى بودند. مادرم يك خانم بسيار فهميده، باسواد، كتابخوان، داراى ذوق شعرى و هنرى، حافظ شناس - البته حافظ شناس كه مىگويم، نه به معناى علمى و اينها، به معناى مأنوس بودن با ديوان حافظ - و با قرآن كاملاً آشنا بود و صداى خوشى هم داشت.
2
وقتى بچه بوديم، همه مىنشستيم و مادرم قرآن مىخواند؛ خيلى هم قرآن را شيرين و قشنگ مىخواند. ما بچهها دورش جمع مىشديم و برايمان به مناسبت، آيههايى را كه در مورد زندگى پيامبران است، مىگفت. من خودم اوّلين بار، زندگى حضرت موسى(ع)، زندگى حضرت ابراهيم(ع) و بعضى پيامبران ديگر را از مادرم - به اين مناسبت - شنيدم. قرآنكه مىخواند، به آياتى كه نام پيامبران در آن است مىرسيد، بنا مىكرد به شرح دادن.
3
بعضى از شعرهاى حافظ كه هنوز - بعد از سنين نزديكِ شصت سالگى - يادم است، از شعرهايى است كه آن وقت از مادرم شنيدم. از جمله، اين دو بيت يادم است: